ღஜღ کلبه ی خندهღஜღ

سلام دوستان گلم خوش اومدین به وبلاگ خودتون امیدوارم خوشتون بیادنظریادتون نره مرسی

یه روز منو بابامو آجیم رفتیم کفش بخریم

بعد اجیم هی میگفت شبنم این قشنگه...شبنم این بهتره...شبنم اونو رنگش زشته...

و کلی از این حرفا...فروشنده که یه پسر جوون و خوشتیپ بود از ته مغازه داد زد:شبنـــــــــــــــم؟؟

بیا ببین اینا چطوره؟؟؟!!!

من

بابام

خواهرم

دوباره من

بابام

خواهرم


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:50|شبنم°•..*..•°|

رفتیم برا اهدا عضو ثبت نام کردیم

.

آقا مارو جو گرفت هرچی بود تیک زدیم

.

خدا نکرده اگه اتفاقی بیوفته برام ، فقط پوستم میمونه

.

اونو هم تو یه نایلون میارن در خونه تحویل میدن ! :-|

آقا ما خراب این ملتیم چیکار کنیم دیگه . . .

 


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:45|شبنم°•..*..•°|

جهاني را تصور کن بدون ِ اينترنت ...
.
.
.
.
.
.
.

نه غلط کردم بيخيال! تصورشم سخته :))) وااااالا

 


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:42|شبنم°•..*..•°|

دقت کردین ؟؟ ؟ !!!

.

.

.

.

.

اتفاقا منم دقت نکرده بودم . . . چقدر تفکراتمون به هم نزدیکهنیشخند


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:40|شبنم°•..*..•°|

یکی از آرزو هام اینه که

دوست پسرم بهم شک کنه و بهم سیلی بزنه ولی من هیچی بهش نگم

بعد توی غروب افتاب وقتی دارم کوله بارمو جمع میکنم میاد به من بگه عزیزم  من غلط کردم منو ببخش میخوام تا اخر عمر نوکرت باشم ، اما من اشکامو پاک کنم و بگم دیگه دیره تو به من شک کردی بعد لا به لای نور غروب خورشید مهو بشم ...

 یکی یه دسمال بده اشکم در اومد ((:


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:37|شبنم°•..*..•°|

سلامتی پسری که تا گشت ارشاد را دید دست عشقش رو...

.

.

.

.

.

ول کرد و مثل اسب دوید (((:

گشت ارشاده ((((: بچه بازی نیست که : Dقهقهه

 


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:35|شبنم°•..*..•°|

خدایا به ما که بنز و بی ام وه نمیدی ...

حداقل به اونائی که میدی یه کم قیافه هم بده ،

ما انقدر حرص نخوووووریم


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:32|شبنم°•..*..•°|

من جوونيام تو راه مدرسه اگه يه گروه پسر ميديدم

.

زشت ترينشون رو با لبخند نگاه ميكردم،

.

خيلى به ثواب و اين حرفا اعتقاد داشتم ! به مولا

 


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,| 21:31|شبنم°•..*..•°|

 

و یك تجربه دردناك كه برا خودم اتفاق افتاده هیچ وقت به رنگ قرمز و آبی رنگ شیر توالت اعتماد نكن!!!!!!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:48|شبنم°•..*..•°|

به مامانم می‌گم می‌خوام یه خونه جدا بگیرم و مستقل بشم؛ می‌گه برو... برو مستقل شو... برو ایدز بگیر.......!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:47|شبنم°•..*..•°|

با کلی شوق و ذوق رفتم خونه، می گم پدر جان استادمون گفت بین همه ی کلاس ها، من بالاترین نمره رو گرفتم. می گه: ببین دیگه بقیه چقدر خنگن..


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:44|شبنم°•..*..•°|

تو عروسی نشسته بودم یه بچه 3 ، 4 ساله اومد یک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زیر میز، چند ثانیه بعد دیدم دوباره آوردش، این دفعه پرتش کردم یه جای دور دیدم دوباره آورد!! می خواستم این بار خیلی دور بندازمش که بغل دستیم بهم گفت آقا این بچس سگ نیست! طرف بابای بچه بود!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:42|شبنم°•..*..•°|

سوار اتوبوس شدم، رفتم تو، قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:36|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم راهنمایی که بودم به شدت جو گیر بودم، همسایگیمون یه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز میومد و جلو در خونش سر و صدا راه مینداخت، خیلی دلم واسه خانومه میسوخت. یه روز که طرف اومده بود عربده کشی، تصمیم گرفتم که برم و جلوش در بیام. رفتم تو کوچه و گفتم آهای چیکارش داری؟ یارو یه نگاه بهم انداخت و یه پوزخندی زد و به کارش ادمه داد، منم سه پیچش شدم، وقتی دید من بیخیالش نمیشم گفت اصلا تو چیکارشی؟ منم جوگیر، گفتم لعنتی زنمه!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:34|شبنم°•..*..•°|

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:29|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم بچه که بودم همیشه دلم میخواس یه جوری داداش کوچیکمو سر به نیس کنم! رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه که میدونس چه فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن به خوردن یهو گریه‌ام گرفت! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|چهار شنبه 8 خرداد 1392برچسب:,| 12:28|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: شبنـــــــــــــــــم جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با شبنمـ دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:31|شبنم°•..*..•°|

یه بار با بچه ها بودیم یکی از دوستام رو بعد از مدت ها دیدم ، کلی ریش گذاشته بود
با خنده بهش گفتم : علی این ** بازیا چیه ؟
گفت پدرم فوت کرده
گفتم تسلیت میگم


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:30|شبنم°•..*..•°|

اعتراف می کنم کلاس اول دبستان بودم تحت تاثیر این حرفا که نباید به غریبه آدرس خونتون رو بدید، روز اول به راننده سرویس آدرس اشتباهی دادم و از یه مسیری الکی تا خونه پیاده رفتم و تازه فرداش موقعی که سرویس دنبالم نیومد تازه شاهکارم معلوم شد برای خانواده


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:29|شبنم°•..*..•°|

اعتراف می‌کنم سر فینال جام جهانی‌ تا لحظه‌ای که اسپانیا گل زد فکر می‌کردم اسپانیا نارنجیه، هلند آبی‌، گل هم که زد کلی‌ لعنت فرستادم به هلند، بعد گل رو صفحه نوشت اسپانیا ۱ – هلند ۰ ، تازه فهمیدم کل بازی داشتم اشتباه فحش میدادم


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:27|شبنم°•..*..•°|

اعتراف می کنم معلم دوم دبستانم می گفت املا ها رو خودتون بنویسید که من با دوربین مخفیا می بینم کی به حرفام گوش می ده …ازون روز کار من شده بود گشتن سوراخ سمبه های خونه و سوال های مشکوک از مامان بابام:امروز کی اومد؟ کی رفت؟ به کودوم وسیله ها دست زد؟
بیشترم به دریچه کولر شک داشتم


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:25|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم یه همسایه داشتیم همش بچه اش رو پیش ما میگذاشتو میرفت بیرون اقا این بچه هم زلزله بود هر وقت میومد پیش ما قرص سرماخوردگی واستامینوفون تو اب حل میکردیم میدادیم بهش میخورد بعد نیم ساعت خواب خواب بود


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:24|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم دوران راهنمایی روز معلم همه تخم مرغ آورده بودن که توش پر گل بود منم یه تخم مرغ خام آورده بودم که بزنم بخندیم! معلم اومد داخل همه سرو صدا کردن و شادی کردن تخم مرغارو میزدن به تخته منم این وسط تخم مرغو زدم به تخته ! ترکید رو تخته پاشید همه جا ، رو لباس معلمم ریخت ! سریع گفت کی بود ؟!!؟ هیچکی هیچی نگفت با این که میدونستن کار منه خلاصه از ته کلاس ۴ – ۵ نفر شلوغو آورد بیرون زدشون ولی نگفتن کار من بود ! چون شاگرد زرنگیم بودم معلمه شک نمیکرد بهم !
وقتی از کلاس اومدیم بیرون تا دو کیلومتر به صورت چهار نعل فرار کردم آخرم سر کوچه گرفتن زدنم !


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:23|شبنم°•..*..•°|

چند وقت پیش تو حیاط خونه سیگار میکشیدم که صدای باز شدن در حیاط اومد منم حول شدم سیگارو روی گوشیم خاموش کردم (!!) و بدترش اینکه بلافاصله گوشیو پرت کردم تو باغچه و سیگار خاموش موند تو دستم


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:22|شبنم°•..*..•°|

چند روز پیش دختر خالم گوشیشو خونمون جا گذاشته بود … بهش اس ام اس(!) زدم گوشیتو جا گذاشتی!!!!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:21|شبنم°•..*..•°|

اعتراف می کنم یه بار پسر همسایه چهارسالمونو با باباش تو خیابون دیدم گفتم سلام نوید چطوری؟
دیدم بچهه تحویلم نگرفت باباهه خندید
اومدم خونه به مامانم گفتم نوید ماشالا چقد بزرگ شده!
مامان گفت نوید کیه؟
گفتم: پسر آقای …
گفت اون اسمش پارساست اسم باباش نویده


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:16|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم وقتی واسه اردوی راهیان نور رفته بودیم جنوب شب اول خابگاه دوستم دستشو بسته بود به تخت که نیفته چون طبقه ی دوم خابیده بودیم و من بازش کردم چون به نظرم مسخره میومد ساعتای ۵ صبح بود یهو یه صدای مهیبی خابگارو فرا گرفت دوستم بود که مثل گوجه رو زمین له شده بود.


برچسب‌ها: <-TagName->
|سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,| 19:11|شبنم°•..*..•°|