ღஜღ کلبه ی خندهღஜღ

سلام دوستان گلم خوش اومدین به وبلاگ خودتون امیدوارم خوشتون بیادنظریادتون نره مرسی

اعتراف می کنم با دوستم دعوام شد در اولین اقدام انتقام جویانه شماره موبایلشو دادم به عنوان فروشنده گوسفند زنده تو نیازمندی ها چاپ کنن


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:42|شبنم°•..*..•°|

اعتراف می کنم یه بار داشتم یه پسره که اون طرف خیابون راه می رفت رو نگاه می کردم ، بعد پسره باهام چشم تو چشم شد ، همینجوری چشم تو چشم رفتیم جلو بعد من یهو با صورت رفتم تو کیوسک برق ، سریع واسه اینکه ضایع نشم دست به سینه تکیه دادم به همون کیوسکه و ساعتمو نگاه کردم که مثلا من منتظر کسیم!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:39|شبنم°•..*..•°|

بچه بودم آجیم بهم میگفت وقتی توی شکم مامان بودی.مامان رفت دستشویی که پی پی کنه که تو افتادی تو دستشویی این من بودم که نجاتت دادم و همیشه شکلات و پفک منو با این حرف ازم میگرفت


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:38|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم ۵ ساله بودم خیلی شیطون بودم و مامانم یاد گرفته بود منو بندازه تو حموم چراغ رو هم نزنه مثلا بترسم تنبیه شم،دو سه بار انداخت من تنبیه نشدم،بار چهارم که منو انداخت تو حموم دیدم حوصلم سر میره شیر رو باز کردم و دوش گرفتم بعد زنگ حمومو زدم..مامانم فکر کرد تنبیه شدم..باید میدیدینش تو اون حال وقتی درو باز کرد بجای اینکه بگم ببخشید،گفتم حوله بیار برام!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:37|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد میخواست از کلاس بیرونم کنه ۳ دفه گفت بروبیرون گفتم چشم الان میرم(اما هرکاری میکردم نمیشد) دفه آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری؟ منم داد زدم گفتم بابا *پام خواب رفته* …. !!


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:36|شبنم°•..*..•°|

اعتراف می کنم واسه مصاحبه ی دانشگاه رفته بودم ، یارو گفت اصول دین رو بگو منم شرو کردم به خوندن : اصول دین پنج بود دانستنش گنج بود …:دی


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:31|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم یکی ار بزرگترین دغدغه های بچگیم این بود که چرا وقتی نماز می خونیم جلو خدا باید چادر سرمون کنیم در حالی که تو دستشویی همه جامونو میبینه


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:29|شبنم°•..*..•°|

اعتراف می کنم سوم دبیرستان بودم امتحان شیمی داشتم نخونده بودم بعد از امتحان تو شلوغی برگمو گذاشتم تو کیفم هفته ی بعد دبیرمون کلی معذرت خواست گفت برگه ی شمارو گم کردم پیدا میکنم میارمf1e05c82c7d3af8df68c934bb4ca5f37 اعترافات باحال و خنده دار


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:24|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم بچه که بودم یه روز تومدرسه یکی از دوستام(خدا بگم چیکارش کنه)،بهم گفت هرکی توخونشون پاسور(ورق) داشته باشه و پاسوربازی کنن،باباشو میگیرن اعدام میکنن!
ماهم که ازترس مرده بودیم تا رسیدیم خونه پاسورامونو سربه نیس کردیم و به خیالمون جون بابامونو نجات دادیم.
تازه بعداز اونم تایه مدت توکوچه خیابون،خونه فامیلا،دوست،آشنا،خلاصه هرجا پاسور میدیدیم سربه نیس میکردیم و جون آدمارو نجات میدادیم…


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:23|شبنم°•..*..•°|

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم،میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خشگلو شیک میپوشیدم،که وقتی تو تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن

 

برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:20|شبنم°•..*..•°|

اعتراف ميکنم خيلي بچه که بودم آبجيم بهم گفته بود تو سرما هااا که ميکني بخار ميشه،اين بخارا ميره تو آسمون و ابر ميشه...منم تو روزاي سرد از درس و مشقم ميزدم ميرفتم ميشستم تو حياط ساعتها هاااا ميکردم که ابر شه برف بياد تعطيل شيم...!!!!


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:8|شبنم°•..*..•°|

اعتراف مي کنم وقتي 3-4سالمبود که کشف کردم خالم خواهر مامانم هست کلي ذوق مرگ شدم رفتم به دختر خالم گفتم مي دونستي مامانت خواهر مامان من ؟؟ گفت دروغ مي گي تازشم دروغ گو دشمن خداست . تا چند روز باهام قهر کرد بي جنبه


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:3|شبنم°•..*..•°|

یه استادی بود هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه میانداخت. 
یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون.... 
قضیه به گوش استاد رسید (میدونید كه، توسط عده ای از آقا پسرهای جان بر كف!!!)، جلسه بعد استاد کمی دیر اومد سر کلاس و برای توجیه دیر آمدنش گفت: از انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو پرسیدم، گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن! 
دخترا پا شدند كه برن بیرون، استاد گفت: کجا میرید، وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود...


برچسب‌ها: <-TagName->
|جمعه 11 مرداد 1392برچسب:,| 16:1|شبنم°•..*..•°|